کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دور و پایم لنگ بودقیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود
چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفأل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:
"ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"
کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دور و پایم لنگ بودقیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود
چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفأل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:
"ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"
عشق از من دور و پایم لنگ بودقیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود
چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفأل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:
"ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"