عاشقانه
لیوان پر از غم ( <-PostCategory-> )

یک استاد دانشگاه کلاسش را با بالا بردن لیوانی که درونش مقداری آب بود شروع کرد. او لیوان را به اندازی که همه آنرا ببینند بالا گرفت و از دانشجویان پرسید: "فکر میکنید وزن این لیوان چقدر است؟"

 

دانشجویان پاسخ دادند...

 

"50 گرم!"...

 

"100 گرم!"....."150 گرم!"

 

استاد گفت:

 

"تا زمانی که آنرا وزن نکنم واقعاً نمی دانم.

 

اما سوال من این است که اگر برای چند دقیقه لیوان را به همین صورت نگه دارم چه اتفاقی می افتد؟"

 

دانشجویان پاسخ دادند: "هیچی!"

 

استاد پرسید: "خوب اگر همین حالت به مدت یک ساعت نگه دارم چطور؟"

 

یکی از داشجویان گفت: "دستتان درد می گیرد."

 

"درست، حالا اگر به مدت یک روز لیوان را بالا نگه دارم چه؟"

 

یکی از دانشجویان پاسخ داد:

 

"دستتان کرخت و بی حس می شود و ممکن است دچار فشار شدید عضلانی و رعشه شوید و مطمئن کارتان به بیمارستان می رسد!"

 

... و همه شروع به خندیدن کردند.

 

استاد گفت:

 

"خیلی خوب، اما آیا در تمام این مدت وزن لیوان تغییر می کند؟"

 

همگی جواب دادند: "خیر"

 

استاد دانشجویان را به فکر فرو بُرد: "پس چه چیزی باعث فشار عضلانی و درد دست شد؟ اکنون برای رهایی از درد چه کاری باید انجام دهم؟"

 

یکی از دانشجویان پاسخ داد: "لیوان را زمین بگذارید!"

 

استاد گفت: "دقیقاً!"

 

مشکلات زندگی چیزی شبیه این هستند. برای چند دقیقه در ذهنتان نگهشان دارید، بنظر مشکلی پیش نمی آید.

 

برای مدتی طولانی نگهشان دارید، دردش شروع می شود.

 

باز هم مدت زمان نگهداری را بیشتر کنید، باعث رخوت، رعشه و ناتوانی شما میگردند.

 

قادر به انجام هیچ کاری نخواهید بود.

 

فکر کردن به چالشها و مشکلات زندگی مهم است، اما حتی مهم تر این است که در انتهای هر روز قبل از خواب آن مشکلات را زمین بگذارید.

 

به این ترتیب استرستان رفع می شود و وقتی از خواب بیدار می شوید سرحال، با نشاط و قوی هستید و میتوانید هر مشکل و چالشی که در طول روز با آن برخورد میکنید را برطرف کنید.


+ نوشته شده در سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:16 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 15:16" > لیوان پر از غم


بهروز وثوقی چگونه طلاق گوگوش را گرفت وبا او ازدواج کرد! ( <-PostCategory-> )

فائقه آتشین یا گوگوش متولد اریبهشت ماه 1329 تهران است. او از دوران کودکی به کار هنری می پرداخت و راه خود را به آرامی طی می کرد اما داستان ما پس از ازدواج او با محمود قربانی آغاز می شود . محمــــــود قربانی صاحب کاباره ی میامی و از افراد پر نفوذ و ثروتمند آن دوران بود اما وی بسیار بد اخلاق و میــگسار بود او بگفته ی خودش بارها خواننــــده های زن آن دوران را کتک می زده است .
در کنار این بگفته ی خود گوگوش تمام درآمدش را به محمود قربانی میداده است و از دست بدخلقی ها و استثمار محمـــــــود قربانی به سُتوه آمده بوده . گوگوش حتی یکبار با محمود قربانی سفری به اروپا و فرانسه داشت که آن چنان آنجا تحت فشار بود که به ناگاه رفت تمام موهــــایش را با نمره چهار زد!‌ (هر چند که ماه بعد که به ایران برگشت با همــــان موهای کوتاه برنامه اجرا کرد و خــــــــــانم های ایران آنقدر آن مدل مو را پسندیدند که به مدل گوگوشیمعروف شد و فکر می کردند این جدیدترین مـــدل اروپا بوده که گوگوش با خود به ایران آورده است)
در این اوضاع گـــــــوگـــــــوش می خواست که خود را از دست محمـــــود قربانی رها کند اما پول و قدرت محمود قربانـــــی مانع اینکار بود پس نیاز به حامی داشت که از او حمایت کند.
گوگوش دوست صمیمی پوری بنایی بود و این دوستی را خود پوری بنایی اینگونه یاد می کند :«در حین فیلمبرداری در عروس فرنگی با گــوگــوش آشنا شدم ، کنار استخر ، از آنروز دوست های صمیمی شدیم . بطوری که تمام سیسمونی کامبیز را من برای گوگوش خریدم.»

گوگوش و پوری بنایی در مراسم ازدواج گوگوش با محمـــــــــــــــود قربانی بواسطه همین دوستی با بهروز وثوقی هم آشنا بود ، بهروز در دهه پنجاه به اوج قدرتش رسیده بود و مراوداتی با حـــکومت داشت و رفت و آمد هفتگی به دربار داشت . پس نزدیکی به بهروز چاره ی مشکل بود البته گوگوش در مصاحبه ای عنوان کرده که رابطه ی پوری بنایی و بهروز چند سال پیش از رابطه وی با بهروز به پایان رسیده بوده است اما در واقع اینگونه نبود چـرا که درست که بهروز و پوری بنایی با هم مشکل داشتند اما کمــاکان با هم در ارتباط بودند ، فیلم ممل آمریــــــــــکایی این موقعیت را به گوگوش داد که با بهروز عجین تر شود بهـروز در خاطراتش می گوید : « ...روحیه گوگوش اصلا خوب نبود...درگیر طلاق گرفتن بود و شوهرش رضایت نمی داد . جراید هم مرتب می نوشتند که آنــــــــها دارند ازهم جدا می شوند ..گوگوش ناچار دست به دامن نخست وزیر شد .تا این که بلاخره با وساطت هـــویدا، قضیه فیصلــــه پیداکرد ...البته شوهرش فکر می کرد من باعث جدایی شان هستم .در صورتــــــــــــــــی که همه می دانستند دلیل جدایی گوگوش آزار و اذیت های شوهرش است » .

اما سوال اینجاست که چه کسی با نخست وزیر وقت هویدا صحبت کرد تا وارد یک مساله خانوادگی شود ؟ آیا این امر به دلیل این نبود که از طرف دربار به هویدا چنین مساله ای گفته شد ؟ آیـــــا بجز بهروز وثوقی کسی دیگری از هنرمندان به دربار رفت و آمد داشت؟ این درست است که دلیل جدایی گوگوش از محمود قربانی وجود بهــــروز وثوقی نبود اما قطعاً بهروز وثوقی این امر را تسهیل کرده است.


+ نوشته شده در سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:56 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 14:56" > بهروز وثوقی چگونه طلاق گوگوش را گرفت وبا او ازدواج کرد!


نگاه مثبت ( <-PostCategory-> )

يكي از اساتيد دانشگاه شهيد بهشتي خاطره جالبي را كه مربوط به سالها پيش بود نقل ميكرد:

 
"چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ايالات متحده شده بودم،
سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كار گروهي براي دانشجويان تعيين شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.
دقيقا يادمه از دختر آمريكايي كه درست توي نيمكت بغليم مينشست و اسمش كاترينا بود پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه؟
گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود.
پرسيدم فيليپ رو ميشناسي؟
كاترينا گفت آره، همون پسري كه موهاي بلوند قشنگي داره و رديف جلو ميشينه!
گفتم نميدونم كيو ميگي!
گفت همون پسر خوش تيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكي تنش ميكنه!
گفتم نميدونم منظورت كيه؟
گفت همون پسري كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!
بازم نفهميدم منظورش كي بود!
اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت فيليپ ديگه، همون پسر مهربوني كه روي ويلچير ميشينه...
اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر،
آدم چقدر بايد نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها چشم پوشي كنه...
چقدر خوبه مثبت ديدن...
يك لحظه خودمو جاي كاترينا گذاشتم ، اگر از من در مورد فيليپ ميپرسيدن و فيليپو ميشناختم، چي ميگفتم؟
حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه!!
وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم...
شما چي فكر ميكنيد؟
چقد عالي ميشه اگه ويژگي هاي مثبت افراد رو بيشتر ببينيم و بتونيم از نقص هاشون چشم پوشي كنيم"

+ نوشته شده در سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:46 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 14:46" > نگاه مثبت


عجب روزگاری..... ( <-PostCategory-> )
خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و

به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود....!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح

نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را

به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته

+ نوشته شده در سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,ساعت 11:32 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 11:32" > عجب روزگاری.....


فواید سیگار طنز ( <-PostCategory-> )

سیگار کشیدن باعث میشه شما هرچه سریعتر از شر سلامتی و زندگی به امید خدا خلاص بشید و بتونید پا به عرصه های جدیدتری از جمله جهان آخرت بگذارید و تجربه های جدید کسب کنید.

? – وقتی سیگار بکشین یه سرفه هایی میکنین به خدا همچین سر جیگرتون حال میاد انگار قولنج ریه تون رو گرفته باشن یعنی ششتون حال میاد .
? – اونایی که سیگاری هستن بعد از یه مدت متوجه میشن که روابط عاطفی عمیقی با چای و نسکافه پیدا کردن .


+ نوشته شده در سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,ساعت 11:18 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 11:18" > فواید سیگار طنز


قصه دلتنگی ( <-PostCategory-> )
پسرک رو به مزار دختر ایستاد، برایش از دلتنگیش گفت، از آغوشی که این روزها خیلی هوایش را کرده...
از شوخی های دلنشینش، از چشمان مهربانش، از حرف های نگفته اش، از یک دنیا بغضش... برایش کادو گرفته بود آمده بود تا لبخندش را ببیند!  
هق هق گریه هایش به آسمان بلند شده بود...
پسر: 
برات… کادو… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… و یه بغض طولانی آوردم…! 
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجا کنار خانه ی ابدیت می نشینم و فاتحه میخوانم…
نه  اشک و فاتحه... اشک و فاتحه و دلتنگی
امان… دنیای من! تو خیلی وقته که…
آرام بخواب فرشته کوچ کرده ی من…
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..!
بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… تـو آرام بخواب…

+ نوشته شده در سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,ساعت 11:12 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 11:12" > قصه دلتنگی


مخ زدن در کشور های مختلف ( <-PostCategory-> )

فرانسه :


پسر: بن ژور مادام! حقیقتش رو بخواید من از شما خوشم آمده و میخواهم اگر افتخار بدید با هم آشنا شیم!

دختر: با کمال میل موسیو!

ایتالیا :

پسر: خانوم من واقعا شمارو از صمیم قلب دوست دارم و بسیار مایلم که بیشتر با شما آشنا شم!
دختر: من هم از شما خوشم اومده و پیشنهاد شمارو با
کمال میل می پذیرم!

انگلیس :

پسر: با عرض سلام خدمت شما خانوم محترم!
خانوم من چند وقت هست که از شما خوشم اومده می میخوام اگه مایل باشید باهم باشیم!
دختر: چرا که نه؟ میتونیم در کنار هم باشیم!

و اما ایران :

پسر: پیــــــــــــــــــس ... پیس پیس ...
پـــــــــــــــــــــــی ــــــــــــــــس ... پیییییییییییییس ...
ســــــــوووووووو ... ســــــــــوووو ...
ســــــــــــس ... ســــــــــــــــــــــــ ـــــــــــس ...
پــــــــِـخخخخخخخخخ ... چِــخـــــــــــــــه ...
هووووووی با تواما! بیا شماره مو بگیر بزنگ!
دختر: خفه شو! کثافت عوضی! مگه خودت خوار و مادر نداری
راه افتادی دنبالِ ناموس مردم،بی ناموس!
شماره تو میگیرم فقط واسه اینکه شرتو زود کم کنی!
ساعت 10 زنگ میزنم!

+ نوشته شده در سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,ساعت 11:3 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 11:3" > مخ زدن در کشور های مختلف


بارون ( <-PostCategory-> )

وای ؛ باران باران

شیشه ی پنجره را بَاران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پرمرغان نگاهم را شست.

«حمید مصدق»


+ نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:17 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 17:17" > بارون


 به چشمهایت که نگاه میکنم
 نفسم می گیرد....
 چشمهایت
 می گویند که دلت
 هوای رفتن دارد....
 و من میدانم
 دنیا تو را ازمن خواهد گرفت....
و من می دانم
 که نمی شود حواست را پرت کنم
 و بخواهم کمی بیشتر بمانی...
 چشمهایت
 انگار
 امتداد تمام ِ جاده های دنیاست...
 
 می روی....و می دانم .....
نفسم می گیرد....
 نفسم می گیرد.....

+ نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:3 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 17:3" >


ما زیاران چشم یاری داشتیم ( <-PostCategory-> )

کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دور و پایم لنگ بودقیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود


چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست


گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفأل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

"ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"


+ نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:0 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 17:0" > ما زیاران چشم یاری داشتیم


عدالت ( <-PostCategory-> )

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت ،آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!


+ نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 16:48 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 16:48" > عدالت


اس ام اس زیبای عاشقانه ( <-PostCategory-> )

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت . . .
.
.
.
اینجا آسمان صاف تا قسمتی رومانتیک، همراه با غبار دوستی است
توده ای سلام به سمت شما در حرکت است
و احتمال ریزش بوسه دور از انتظار نیست



ادامه مطلب

+ نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:59 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 15:59" > اس ام اس زیبای عاشقانه


اس ام اس عاشقانه ( <-PostCategory-> )

دل کندن اگر کار آسانی بود ،

فرهاد به جای بیستون دل میکند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

قصه عشقت را ...
به بیگانگان نگو !!!
چرا که این کلاغهای غریب
بر کلاه حصیری مترسک نیز

آشیانه می سازند...


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



ادامه مطلب

+ نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:41 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 15:41" > اس ام اس عاشقانه