عاشقانه
عاشقانه
فریاد.... ( <-PostCategory-> )

فریاد می کشم، از عمق سینه ام

از قلب مملو از، نفرین و کینه ام

فریاد بر سرٍ، این روزگار پست

در بین نعره ها، بغضم ولی شکست

فریاد می زنم، با چشمهای خیس

از ظلم این فلک، غارتگر حریص

دار و ندار من، شد غارت ای خدا

بر تو شکایت از، تقدیر بی حیا

 

 

هر روز لطمه ای، بر نیمه جان من

تا بی نمانده در، جسم جوان من

هر دم هجوم غم، بر روح زخمیم

یا ربّنا مگر، من بنده ات نیَم؟

یک عمر غربت و، یک عمر بی کسی

خنجر ز پشت سر، بر پهلویم بسی

داغ و غم فراق، تبعیض و طعنه ها

لرزد تنم چو بید، از برق دشنه ها

با این تن نحیف، این روح نیمه جان

با قلب خسته ام، بازی کند زمان

تسلیم گشته ام، راضی نمی شود

راضی به ختم این، بازی نمی شود

هر روز فتنه ای، دارد به زیر سر

بر جانِ ریشه ام، افتاده با تبر

یا رب شنو تو این، فریاد خسته را

بر روی من گشا، درهای بسته را

از جور این فلک، تنگ آمدم دگر

یا کن عنایتی، یا از میان ببر !


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






+ نوشته شده در پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:,ساعت 9:37 توسط سعید | نظر بدهید

مطالب پيشين
, ساعت 9:37" > فریاد....